کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

دکمه



پلک هایم سنگینی میکنند

به سختی از لابه لای روزنه چشمان نیمه بازم،به پنجره خیره می شوم

قاب چوبی را که چشمانم دور میزند،روی وسعت تاریکی شب آرام میگیرد،دیگر من می مانم و رویایی که نمی دانم از کدام نقطه آغاز میشود؟

صدای خنده ی معصومانه ی کودکی را میشنوم،متقاعدم میکند که مهتاب را از پیراهن شب بردارم تا دکمه ی پیراهن خود کند

به تعبیرش میخندم

لبهایش را ورمی چیند،بغض میکند:آخه پیرهن شب این دکمه خوشگلو میخواد چیکار کنه؟

میخندم

صدای خنده های کودکانه در درونم می پیچد

باز هم انگار در کودکی های ناتمام خودم غرق شده ام

خیره میشوم به مهتاب

سهراب در درونم زمزمه میکند:ماه بالای سر آبادی ست

اما پس تکلیف دکمه ی پیراهن من چه میشود؟

کودکی هایم را پس بدهید




روزها و سال ها میگذرد از آن روزی که برای اولین بار قلم به دست گرفتم تا التهابات ذهن خسته ام را بر صفحه های بی جان بنگارم

نمی دانم چه کسی اینگونه نوشتن را به من آموخت؟

شاید هیچ کس

آری هیچ کس!

تا جایی که به یاد دارم تنها بودم

تنها بودم و نوشتم برای یافتن همدمی میان آن همه تنهایی هایم

اما اکنون که به خود می نگرم هیچ چیز از آن روزگاران در من نمانده ست

دیگر خودم را نمی شناسم

نمیدانم چرا و از کدامین روز گم شدم؟!

خاطرات مبهمم را که زیر و رو میکنم به جایی نمیرسم

اما یک چیز هنوز هم تغییر نکرده

تنهایی هایم

کاش میشد به آن روزها برگردم و خود را بیابم

میخواهم کودک درونم زنده بماند و زندگی کند

میخواهم باز هم در کوچه ها بدوم

میخواهم تنها دغدغه ام این باشد که دیر به مدرسه نرسم

میخواهم بازهم دوستان خیالیم را صدا بزنم

میخواهم شیطنت کنم بی آنکه بگویند از تو انتظار نمی رود

میخواهم صدای خنده های کودکانه ام گوش فلک را کر کند

میخواهم صدای زوزوه گرگ نوار قصه ام مرا بترساند

و شب ها که کابوس میبینم به آغوش مادرم پناه ببرم

میخواهم در حوض بزرگ حیاط خانه روستایی پدربزرگم،بی پروا آب تنی کنم

و باز هم در حال تاب خوردن برای تنهایی خودم غصه بخورم

با صدای بلند شعر بخوانم و رها شوم از هر چه قید

آه!

چه کسی کودکی مرا ربوده است؟!


پاتینا کوچولوی من

یه دختر بچه سه ساله

با موهای طلایی و لبای نازک مثل غنچه،چشمای روشن

چشمایی که هر کدوم یه رنگه مژه هاش یکی طلایی یکی مشکی

با دو تا واژه که همیشه اول سوالای ناتمومشه

بر چی؟؟؟

این بر چی ها تا جایی ادامه داره که میتونم بهت اطمینان بدم کم میاری

با یه صدای متفاوت و حرفایی که از هم سناش نشنیدی

یه عروسک داره اسمشو خودش گداشته میگی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاتینا

و پاتینا شد سمبل نازی با پس زمینه سوگند کوچولوی طلایی من واسه کودکی هام