امروز سکوت غریبی در پیاده روی دلم حکم فرماست
و من غرق در تنهایی خویش لبریز شکوایه ام
آه
آنگاه که رهایم میکردی و میرفتی نمی اندیشیدی که ازین پس چه کسی از پیاده روی ساکت قلبم عبور خواهد کرد؟
فریاد کردم و نشنیدی
یا شاید نخواستی بشنوی
بایست،بمان
این پیاده روها بی تو غریبند
فریاد زدم:اگر برنگردی به خیابان خواهم رفت،پیاده روی بی تو را چه کنم؟
و آنگاه هر اتفاقی بیفتد تو مقصری
فریاد زدم
اما ...
دریغ
نشنیدی
به خیابان خواهم رفت...
اشتباهه
دلیلش برای رفتن به خیابان اشتباهه
چون فکر کنم حداقل تنهایی بهتر از تباهی باشه
خیلی قشنگ بود
خیلی خوبه که مینویسی
سلام
نه
وقتی روح انسان تباه شه تنهایی بهتر از تباهی نیست
سلام گرامی
متنی که نوشتید از لحاظ ادبی زیبا بود
ولی چرا تنهایی؟؟؟
و خدایی که در این نزدیکی است
خوب و شاد باشید
سلام
بذارید جوابتونو ندم
خیلی زیبا می نویسی عزیزم ممنونم که به ما سر زدی
سلام
مطلب زیبایی بود
این مطلب رو من کاملا درک می کنم این مطلب یه جورایی وصف حال این روزای منه
از این مطالب بازم بذار
به وب من هم بازم سر بزن
اگه دوست داشتی منو لینک کن
سلام، خوشم اومد من هم فکر می کنم حق با تو باشه!
پرواز تنها
در تخیل آسمان هم نباید بگنجد!
پیاده رو سفر بی هم سفر نمی پذیرد!
سلام
اینم متن قشنگیه...اینم یه تجربه تلخه...جدا شدن اما دل نکندن
من همیشه سر می زنم...
راه حل خوبی نیست:( اما از هیچکاری نکردن بهتره
سلام
میدونین راستشو بخواین اصلا مهم راه حل نیست،مهم لجبازیه
سلام دوستان خوبم
میخواستم ازتون بخوام به به این پست فقط به صورت یه متن ادبی نگاه کنین
چون نه شرح حال منه و ...
مرسی از نظراتتون
سلام . خوبی؟ هیچ کس با من نیست . این رو جدی میگم . و این نوشته های من هم مخاطب نداره. قسمت منم این بوده که تنها باشم.
ولی من رهایش کردم تا فرسنگ ها از من فاصله بگیرد
هیچ اصراری برای دوست داشتن وجود ندارد
سلام پاتینا جون.
من عاشق تنهاییم اما نه تباهی.........
راستی ممنون که وبلاگم سر زدی
سلام عزیزم خواهش میکنم