کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

مترسک

مترسک آهی کشید و به دوردست ها خیره شد

حتی دیگر کلاغ های هر شبی هم سراغی از او نمیگرفتند

دخترکی را دیروز همراه پیرمرد صاحب مزرعه دیده بود،بعد از روزهای متمادی که تا کیلومترها اطرافش حتی پرنده ای هم پر نمیزد

دخترک کنارش مکثی کرده بود،به آستین هایش که در باد تکان میخورد مدتی خیره مانده بود و پرسیده بود:

پدربزرگ مترسک ها دست ندارند؟

پیرمرد نگاهی کرد و لبخند زد : چرا دخترم،دستهایی از چوب دارند تا کلاغ ها رویشان اندکی استراحت کنند و خندیده بود و سری تکان داده بود

دخترک اخمهایش را در هم کرد و گفت:مگر نباید کلاغ ها را از مزرعه فراری بدهند؟

پیرمرد خندید و گفت:چرا عزیزم ولی دیگر کمتر کلاغی از مترسک ها می ترسد

شب بود و مترسک به ماه خیره مانده بود و می اندیشید

به مترسکی که بود و نبودش فرقی نمیکرد

نه برای کلاغ ها

نه برای پیرمرد

و نه دیگر حتی برای چشمان مهربان آن دخترک

.

.

.

.

و لبخندی تلخ برای همیشه در چهره ی همه ی مترسک ها خشکید

                                



برداشت آزاد : متن بالا رو خودم نوشتم،خیلی خوشحال میشم اگه برداش هاتونو ازش بدونم 

پی نوشت: هر پست تحت عناوین شاعرانه های من و ادیبانه های من نوشته های خودمه ،متنهای ادبی و اشعار خودم

نظرات 14 + ارسال نظر

سلام گرامی

متن جالبی بود ... برداشت من خیلی خاصه ها ... مثل لولو که وقتی ما بچه بودیم ما رو از اون می ترسوندن ...

بعضی چیزا وقتی قبحش بریزه ... ترسش هم می ریزه ...

راستی حتما دعاتون می کنم ... منم محتاج دعای افراد پاکی مثل شما هستم ... دعام کنید

خوب و شاد باشید

قشنگ بود متنت

http://hofop.blogsky.com 1389/06/13 ساعت 18:54

خوب برداشت من تنهایی بود...البته شاید منظور شما تنهایی نبوده اصلا

سلام
میشه گفت به منظور من نزدیکه
مرسی از لطفتون

سلام
فوق العادست...خیلی قشنگ و با احساسه استعداد خیلی خوبی دارید...ادامه بدید...

سلام
مرسی عزیز
ولی نگفتی برداشتت ازش چیه؟

سلام دوست عزیز مرسی که بهم سر زدی خودت که جالب تر مینویسی. بازم پیشم بیا اگه خواستی همدیگرو لینک کنیم بگو

نرگس 1389/06/14 ساعت 16:02 http://w-infinite.blogsky.com

آفرین، واقعا زیبا و پر مفهوم بود
برداشتی که من کردم اینکه خدا روزی رو نیاره که دیگه تنهای تنها بشی، تحمل کردن اون شرایط خیلی سخت میشه. مخصوصا اگه مثل مترسک بسته باشی به جایی و حتی نتونی این تنهاییوتو با قدم زدم و دویدن کمی تعدیل بدی

متن قشنگی نوشتی
من لینکتون میکنم
اگه دوست داشتین لینکم کنید

سلام
همین الان لینکت کردم

مطالب قشنگی مینویسی
یه جورایی حس میکنم شبیه خودمه وبت
سوتفاهم نشه یه وقت
منظورم اینکه دوست دارمش

سلام عزیز
مرسی از این هم حسی قشنگت

سلام، ممنون که سر زدید خیلی خوشحال شدم وبلاگ قشنگی دارید الان فرصت ندارم شرم که خلوت شد در مورد نوشته هاتون نظر می نویسم!

سلام، چقدر با مترسک تو احساس همذات پنداری دارم!
ممکنه خیلی چیزها به مرور زمان فلسفه وجودیشون رو از دست بدن ولی این دلیل نمی شه که از صحنه بازی محو بشن!
نرودا یه شعری داره با همین مضمون داستان شما، البته دقیق یادم نیست و نمی خوام بگردم پیداش کنم مثل این که گفته :
گردبادی که ایستاده چه نام دارد؟
بازم سر بزنین!خوشحال میشم!

سلام عزیز
نظرت خیلی جالب بود
ار دزیچه ی متفاوتی بود که باید اعتراف کنم بهش نگاه نکرده بودم
و زیبا بود
من عاشق تنوع وابتکارم
مرسی

جواد 1389/06/15 ساعت 11:55

مترسک تو ذهن من تنهایی را در عین پوچی متبادر میکنه
تنها ایستاده برای هدفی کوچک
تنها خاصیتی که براش داره اینه که بعد از مدتی پی میبره که چقدر پوچه

مترسک میتونه پرچم خیلی از آدمایی باشه که خودشون رو وقف هدفی کوچک و بی ارزش میکنن و در آخر چیزی جز پوچی نصیبشون نمیشه

در توصیف این پوچی از بیان زیبایی استفاده کردی
خیلی زیبا بود
ممنونم

سلام عزیزم
همیشه دیدگاه هاتو تحسین میکنم
خیلی قشنگ بود حتی قشنگ تر از نوشته ی من

سلام.خیلی قشنگ بود .
اگه خودت نوشتی باید بگم عالیه.حتما به نوشتن ادامه بده.

ممنون که وبلاگم سر زدی

سلام
تو دوره زمونه ای که ما توش زندگی میکنیم همه چی عوض شده
پرنده از مترسک نمی ترسه
چند بار خبر دوستی سگ و گربه رو شنیدم
عشق ها عوض شدن
آدما عوض شدن
و....

سلام ممنون از نظرتون
سوئ تفاهم برطرف شد؟

salam
man manzuri nadashtam
bazam be ma sar bezan

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد