کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

کودکانه های من

شعر ها و دل نوشته هایم که می خواهم از هاله ی سکوت بیرون آیند

خدا رو دیدم

دو شب پیش تو جاده قزوین تهران زمانی که به خونه برمیگشتیم تو لاین سه(لاین سرعت)ماشین پنچر شد

اگه تا حالا تو جاده فوق رفته باشین خوب میدونین سرعت بالای ماشینا و صافی یه دست جاده چقدر خطرناکه تو ماشین بودیم که محمد گفت واد پنچر شد ترس رو به خوبی تو چشماش میدیدم خیلی ترسیدم یه آن تصور کردم همه چی تمومه ولی نمی دونم یه دفعه چجوری تونستم خودمو کنترل کنم گفتم آروم باش و سعی کن بری بغل جاده البته در نظر داشته باشین تو لاین سرعت با اون جاده که وصف کردم با ماشینایی که انگار تیری باشن که از چله رها شدن

خلاصه الانم از تصورش میلرزم

محمد تونست ماشینو بزنه بغل  شانس آوردیم چرخ عقب ترکیده بود نه جلو

خلاصه دردستون ندم تو اون جاده تاریک ساعت ده شب محمد شروع کرد به گرفتن پنچری

یه کم رفتیم بازم مشکل داشت 

شانس دیگمون این بود که نزدیک هشتگرد بودیم رفتیم تو شهر و کاملا اتفاقی یکی از ماشینای امداد خودرو اومده بود پمپ بنزین 

که کمکمون کرد

تصورش که تنمو میلرزونه تا مرگ فاصله ای نداشتیم

شنیدین میگن خدا رو با چشم دل میشه دید؟

من خدا رو تو اون شب تار به روشنی دیدم این حادثه چشم دلمو باز کرد تا بدونم چقدر در مقابل عظمت مهربونیش کوچیکم

نظرات 2 + ارسال نظر

من که کاملا درکت میکنم
من موقع برگشت از دانشگاه توی همون جاده چرخ جلوی ماشینم پنچر شد

وای
چرخ جلو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
خب بعدش چی شد؟

خواست خدا بود که تک پسر خانواده زنده بمونه
امروزم جواب کاردانی به کارشناسی اومد که دامغان قبول شدم
امیدوارم این بار دیگه برام پیش نیاد خیلی ترسناکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد